مراسم دار زدن یک جوان در کهریزک با طنابی به رنگ سبز


نويسنده وبلاگ kahrizak.wordpress : سلام . خیلی دلم میخواست که امروز بین شما باشم . باور کنید که از ته قلبم میگم . ولی بدونید با افشاگری ها و مستنداتی  که از این جنایات با خودم دارم با شما و در مبارزات شما هستم . من الان از یک هتل  دریکی از شهرهای  ترکیه وبلاگ رو به روز کردم .
در ضمن اینو باید بگم از دوستان من که دیروز آزاد شدند تعهد گرفتند که جون خودشون و خانوادشون در صورتی که حرفی بزنند در خطره .

من دیگه از مرز رد شدم . حال یکی یکی اینارو  میگیرم . آقای صادق منتظرالمهدی ملقب به صادق قاتل منو باید خوب به خاطر بیاری . یک کتاب از جنایات شما  این 2 هفته حرف تو دلم دارم . منتظر باشید . سردار رادان شما که ما هارو  یادت نرفته ! همون که گفتی موهاشونو و ابروهاشونو با تیغ بزنید !؟ خیلی پس فطرتی  کثافت مزدور خائن . همیشه تو تلویزیون وقتی میدیدمت یه ذهنیت دیگه ازت داشتم .من از هیچی نمیترسم . شما برای من مراسم اعدام ساختید و منو یک بار کشتید من مرگو جلوی چشام دیدم و دیگه نمیترسم. ای مردم اینا نصف شب منو بردن تو یه اتاقی و گفتند وصیتت رو بنویس !! گفتم واسه چی . گفت موقع اذان صبح  باید اعدام بشی ! جدی نگرفتم .. گفتم جرمم چیه ؟ گفتند منافق و محارب ! ای مردم اینا کاری کردند که با گریه واسه مادرم و واسه خواهر کوچیکم وصیت نوشتم حدود دو صفحه . بعد منو بردند پای چوبه اعدام . گفتند طنابشم واست چون به رنگ سبز علاقه داری سبز گرفتیم ! آقای موسوی کجایید ؟ دستامو بستند . منو روی یه صندلی راهنمایی کردند . با خودم گفتم مگه من چیکار کردم !؟ بیرون چه خبره ؟ شاید همه مردم رو کشتن و مملکت بی قانون شده ! یعنی مردم نمیشه بیان تو و درها رو خورد کنند و  منو از مرگ نجات بدن ؟ بعد کوچیکیام و خاطرات کودکیمو تو ذهنم مرور میکردم . خدایا اگه واقعا محارب هستم منو ببخش . خدایا خودت که میدونی من همیشه تو هیئت ها و تکیه ها حاضر بودم . نمازخون نبودم ولی روزه میگرفتم . خدایا منو ببخش! خدایا الان یعنی مادرم خوابه ؟! مطمئنم همه جا رو دنبال من داره میگردهخواهرم چی .. . قرار بود براش گوشی موبایل بخرم . وای خدایا . اشک اومده  بود توی چشام  بدنم میلرزید. تو اتاق 6 نفر بودن . یکیشون اشکای منو دید و  داشت واقعا  گریه میکرد نگاه ملتمسانه ای بهش کردم روشو برگردوند اونم زد زیر گریه . واقعا باورم شده بود . آقای شاهرودی . شما خودتون یا بچتون رو بذارید جای من  !. اون یکی گفت موقشه . بزن زیر صندلی چشمامو بستم منتظر بودم صندلی از زیر پام در بره که محکم یکی زد زیر صندلی و صندلی پرت شد گوشه اتاق ولی طرف منو محکم گرفت و نذاشت بیفتم ! با صدای بلند گریه میکردم و میگفتم  ای خدا . سرم گیج رفت … یکی در زد . گفت صبر کنید این نوبتش امروز نیست فردا یا پس فرداست . ببریدش ! … ادامه دارد

در ضمن میدونم الان منو خوب شناختن . بخصوص صادق قاتل . در ضمن خودمو بصورت کامل  بزودی معرفی میکنم.

از کسانی هم که برام این مدت کامنت گذاشتن و اظهار لطف کردن سپاسگذارم.

به امید آزادی تمامی زندانیان سیاسی.